معرفی رمان بادبادک باز

کتاب بادبادک باز در یکی از کتابخوانه های ایران نوشته خالد حسینی

افغانستان کشور همسایه ما سال­های زیادی است که در گیر جنگ مستقیم وغیر مستقیم است. و اخبار آن سال­ها به گوش ما می‌­رسید،  در طی این جنگ مثل هر جنگ دیگری، افراد زیادی بی‌خانمان شدند، افراد زیادی کشته شدند، افراد زیادی به کشورهای دیگر مهاجرت کردند و…

شاید به گوشتان خورده باشد که افغانستان از زیباترین کشورهای جهان است، اما جنگ خرابی زیادی به بارآورده و یا شاید شنیده باشید افغان‌های زیادی به آمریکا مهاجرت کردند و شاید خیلی از آن­هایی که به ایران مهاجرت کردند را دوربرتان دیده باشید. هیچ وقت دنبال این بودید تا بفهمید ماجرا چیست؟ و یا آدم­های آن سال­ها چه شدند؟

کتاب رمان بادبادک باز

کتاب رمان بادبادک باز، ماجرای پسری افغان و ترس‌­های اوست ترس ­هایی که در ماجرای کودکی و بعد مهاجرتش تغییر می­‌کند و بعد ها زمان بازگشتش به افغانستان از بین می‌­رود و فرم جدیدی از دغدغه‌ها جایگزینش می­‌شود. (بیشتر بخوانید: رمان چیست؟ جرا باید رمان بخوانیم؟)

امیر یک بادبادک باز جوان است که تمام عمرش در پس چهره مردانه و سالارانه پدر قایم شده و تمام سعی اش اثبات خود به پدر است. یکی از نقاط قوت این کتاب حدیث نفس­‌های جالب امیر در پس این ماجراست. ماجرا به سه بخش کودکی جوانی و بزرگسالی تقسیم می­‌شود، و در دو محدوده جغرافیایی افغانستان-آمریکا اتفاق می­‌افتد اما لحن یکنواخت و صمیمی نویسنده بدون تاثیر از فضاها باقی مانده که باعث دلپذیر بودن لحن داستان می­‌شود. علاوه بر آن فرم توصیفات، مخصوصا توصیفات در دوران کودکی کاملا مشهود وحسی حستند که باعث می­شود فرد کاملا فضای داستان را درک کند. خواندن این کتاب علاوه براینکه ما را بیشتر با مردم همسایگانمان آشنا کند بلکه می­‌تواند رشد یک زندگی را همگام با جنگ و مهاجرت را به ما نشان می‌­دهد.

تیری شلیک شد! نمایی از فیلم بادبادک باز

پس دیگر تمام شد. من هجده ساله ام و تنها. دیگر هیچ کس را در این دنیا ندارم. بابا مرده است و حالا من باید دفنش کنم. کجا باید او را باید دفن کنم؟ بعد از آن کجا باید برم؟ اما گردباد افکاری که در سرم بود آرام گرفت وقتی لای چشمانم را باز کردم و دیدم بابا هنوز سرجایش است. دیدم یک سرباز روس کنار بقیه ایستاده از لوله اسلحه او بود که دود برمی­خواست. سربازی که می­خواست به بابا شلیک کند اسله اش را غلاف کرده بود. هیچ وقت در زندگیم به اندازه آن لحظه دلم نمی­خواستم همزمان بخندم و گریه کنم.
سرباز روس دوم، با موهای خاکستری و چهار شانه، به فارسی دست و پا شکسته ایی با ما صحبت کرد. او به خاطر نحوه برخورد همراهش عذرخواهی کرد. گفت:”روسیه آنها را به این جا می­فرستد تا بجنگند. اما این ها فقط یک سری پسربچه اند. به سمت مواد موخدر کشیده شده اند. نگاه اندوهناکی به افسر جوان انداخت…”

رمان بادبادک‌ باز، فردی فراتر از یک انسان را نشان می­‌دهد و شما را با چیزهای جدیدی از دنیا بیرون آشنا می­‌کند

اشتراک گذاری:
مطالب زیر را حتما بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید