سه گانه ای خواندنی برای زندگی

Rate this post

موفقیت با تغییر شروع می‎شود و فکر کردن درباره زندگی جرقه تغییر را ایجاد می‎کند. فکر کردن درباره اینکه چرا زندگی می‎کنیم؟ چگونه روزگار را می‎گذرانیم؟ و چطور باید زندگی کنیم؟ سوال هایی شبیه شعر معروف مولانا: از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

ویل دورانت فیلسوف و تاریخ‌دان بزرگ آشنای ما در کتابی با عنوان “درباره معنی زندگی” به این سوال ها جواب داده است. ماجرا از آن جایی شروع می‎شود که ویل دورانت در حیاط خانه مشغول جمع کردن برگ هاست و مردی خوش پوش به او نزدیک می‎شود. مرد با صدایی آرام به او می‎گوید که قصد کشتن خودش را دارد مگر اینکه فیلسوفی بتواند دلیل معتبری برای او بیاورد که این کار را نکند!

دورانت می‎گوید: به مرد پیشنهاد کردم کاری برای خودش دست و پا کند اما او یکی داشت. گفتم غذای خوبی بخورد ولی او گرسنه نبود. معلوم بود دلیل های من تاثیری روی او نداشت. نمیدانم چه بر سرش آمد.

در همان سال چندین نامه خودکشی دریافت کردم؛ بعدها متوجه شدم که ۲۸۴۱۴۲ خودکشی بین سال های ۱۹۰۵ تا ۱۹۳۰ در ایالات متحده رخ داده است.

دورانت از خود می‌پرسد، آیا سوالی مهم تر از “معنی زندگی چیست؟” وجود دارد؟

بعد ها به این فکر می‎افتد که مزه دهان اشخاص سرشناس را درباره زندگی بفهمد و همین باعث شد که دورانت نامه ایی به صد نفر بفرستد و از آنها بپرسد:

سرچشمه های الهام و انرژی شما چیست؟ هدف یا انگیزه نیرو بخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلی خاطر و شادمانی می یابید و دست آخر، گنج تان در کجا نهفته؟

مجموع نامه ها و جواب هایی که دورانت دریافت کرد به علاوه جواب مفصل خودش تبدیل به کتاب On the meaning of life شد.

اثری که به ترجمه شهاب الدین عباسی و در نشر پارسه در ایران به چاپ رسیده است. به گمان من این ۱۴۶ صفحه در اولین قدم انسان را وادار به فکر کردن به معنی زندگی خودش می‏کند. درباره معنی زندگی در سه بخش نوشته شده است.

بخش اول با عنوان “تمنای معنی” در شش فصل به ابعاد مختلف زندگی ما می‎پردازد و شرایط انسان را در تمام زندگی برسی می‎کند.

در واقع انگار دلایلی برای پوچی و خالی بودن زندگی می‌آورد تا میل به شنیدن پاسخ‎ها بیشتر احساس شود.

در بخش دوم به نام “اندیشه هایی درباره ناخشنودی کنونی ما” ویل دورانت به سراغ پاسخ هایی که دریافت کرده است می‎رود.

سى. وى. رامان از جمله کسانی که به دورانت پاسخ می‎دهد می‎گوید: ارزش زندگى در این است که بکوشیم و آن را کمى بیشتر از آنچه اکنون مى شناسیم، بشناسیم.

از بین تمامی پاسخ ها پاسخ زندانی محکوم به حبس ابد به نظر دورانت تاثیر گذار ترین پاسخ آمده. پاسخ فردی که بدون دروغ گفتن به خود پاسخ داده. کسی که محکوم به گذران تمام زندگی خود پشت میله های زندان است.

زندانی پاسخ داد که:
من _مردی که محکوم به حبس ابد _ در پاسخ فیلسوف می‎گویم که معنی زندگی برای من بستگی دارد و محدود است به توانایی‎ام در تشخیص حقایق بزرگ زندگی و آموختن و بهره بردن از درس‎هایی که زندگی به ما می‎آموزد. خلاصه اینکه زندگی فقط از این رو ارزش دارد که من عزم می‎کنم برای ارزشمند کردن آن تلاش کنم.

زندگى حتى پشت دیوارهاى زندان، مى تواند فوق العاده جالب و ارزشمند باشد، به همان اندازه که براى کسانى که در بیروت زندان هستند چنین است. در اینجا همه چیز بستگى دارد به ایمانى که انسان به صحت و استوارى فلسفه ى خود دارد.

 

کتاب هر بار معنی زنگی را فهمیدم تغیرش دادند یک اثر درخشان برای ادامه جستجو درباره معنای زندگی است. دانیل کلارین فارغ التحصیل از رشته فلسفه دانشگاه هارواد کتاب های داستانی و غیر داستانی زیادی، آغشته به طنز نوشته است. نویسنده این کتاب در حال بسته بندی کتاب‌هایش، دفترچه ایی پیدا می‌کند که رویش نوشته بود مختصر و مفید.

در هر صفحه از دفترچه جمله قصاری از یکی از فلاسفه بزرگ یادداشت کرده و پایین هر کدام چند خطی تفسیر نوشته بود.

جملات برمی‎گشت به روزهای دانشجویی دانیل. روزهایی که امیدوار بود با یادداشت های این دفترچه بتواند برای بهینه زیستن و زندگی به بهترین شیوه ممکن راهی پیدا کند، آن‌هم به کمک راهنمای فلاسفه بزرگ.

در میانه دفترچه تحلیل ها کمتر و کمتر شد تا جایی که به عبارت “کمک” رسید. آخرین جمله نقل قولی از اینو نیبور به این مضمون: هر بار معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند. و زیرش هم نوشته بود حالا شما به من بگین!

سوال بزرگ “چگونه بهتر زندگی کنیم؟” ذهن فلاسفه بزرگ را مثل ارسطو، اپیکور، سقراط و افلاطون را به خود مشغول کرده. اما به مرور جای خود را به سوال های از کجا بدانم چه چیزی حقیقت دارد و از این دست سوال ها داده.

با این همه دغدغه چگونه زندگی کردن همیشه ذهن بشر را به خود مشغول داشته.

دانیل کلمن هفتاد و پنج ساله هم بعد گذشت چهل سال هنوز شور و اشتیاق یافتن این جواب را درون خود داشت و برای همین مشغول نگارش کتابی شد که در آن با جملات قصار فلاسفه درباره زندگی تامل می‎کند تا به جواب برسد.

این کتاب جدای از فکری که درباره زندگی به سر ما می‎اندازد شاید یکی از جالب ترین کتاب ها برای آشنایی با فلاسفه بزرگ و مکتب های آنان باشد.

دانیل کلمن مدام در حال فاش کردن اشتباهاتی است که ما را از زندگی کردن منع می‎کند.

نویسنده می‎گوید: بچه که بودم مرتب فکر می‌کردم وقتی بزرگ شوم زندگی‌ام چه‌طور خواهد بود. بعدتر در سنین نوجوانی به این فکر می‌کردم که بعد از فارغ‌التحصیلی زندگی‌ام چه شکلی خواهد شد و همین‌طور زندگی گذشت و ادامه پیدا کرد. زندگی‌ام را یک جورهایی آب بستم بهش. رالف والدو امرسن اشاره‌ی خوبی دارد که در مورد زندگی من مصداق دارد: «ما همیشه در حال آماده کردن خودمان برای زندگی کردن هستیم اما هیچ‌وقت زندگی نمی‌کنیم.»

خب درسی که من در این‌جا گرفتم از این قرار بود: این‌که تمام وقتم را صرف حسرت خوردن هر چیز مهم یا پیش‌ پا افتاده‌ در زندگی‌ام بکنم که به آن‌ها نرسیده‌ام راه مطمئنی برای از دست دادن هر چیزی است که در حال حاضر پیشِ روی من و در اختیار من است. با توجه به این‌که در این سن‌وسال و با دیدگاه خاصی که دارم حالا دقیقا می‌دانم که «بعدش چی می‌شود.»

من نمی‌توانم قدبلند باشم. نمی‌توانم کاری کنم که مثلا در مراکش به دنیا بیایم. اما این‌ها خیلی هم مهم نیست، مهم در مقیاس این‌که مثلا من می‌خواهم چه کسی باشم، می‌خواهم دقیقا چگونه زندگی کنم، می‌خواهم با مدت‌ زمان محدودی که روی کره‌ی زمین به عنوان طول عمرم در اختیار دارم چه کنم و می‌خواهم چگونه و براساس چه ایدئال‌هایی بمیرم. این‌ها دقیقا چیزهایی است که فردیت مرا می‌سازد.

دانیل کلمن تلاش می‎کند تا غبار های زندگی را از جلوی چشم خواننده پاک کند و به او می‎گوید که چه مسیرهایی در زندگی ما را به غفلت می‎اندازد.

گذر از این ابهام انتخاب زیستن – انتخاب ادامه‌ی زندگی – پیش‌درآمدی است به خلق تعریف شخصی فرد از معنای زندگی. در بوته‌ی آزمون خودکشی، ما به یک دلیل تصمیم می‌گیریم که زنده بمانیم. هر دلیلی، حتی اگر این دلیل صرفا این باشد که نمی‌خواهیم بمیریم. وقتی کامو در رمان بیگانه نوشت: «اگر در جست‌وجوی معنای زندگی باشید هرگز زندگی نخواهید کرد.» همین موضوع را از زاویه‌ی دید متفاوتی بیان می‌کرد. معنی زندگی، چیزی نیست که بتوانیم جست‌وجو و کشفش کنیم. چیزی است که شخصا بایستی خلقش کنیم.

این کتاب به ترجمه حسین یعقوبی و در نشر چشمه به چاپ رسیده و در ۱۵۰ صفحه سفر شگفت انگیزی در طول زندگی برای هر خواننده ای به همراه می‎آورد.

به نظر دورانت و کلمن هر دو در حال بیان این حقیقت هستند که کسی که خواهان زندگی کردن است باید خودش تمام قد بایستد و تصمیم های مناسب را بگیرد. حرفی که شوپنهاور با جزئیات زیادی شرح می‎دهد.

هر چند شوپنهاور اعتقاد دارد در جهان همیشه شر بر خیر چیره می‎شود و او را با فلسفه تاریکش می‎شناسیم اما در کتاب درباره حکمت زندگی آرتور شوپنهاور نمایی از سعادت را به ما نشان می‎دهد.

شوپنهاور از فلاسفه بزرگ اروپاست که فلسفه او بر روی هنرمندان زیادی مثل مارسل پروست، لئو تالستوی، ژان پل سارتر تاثیر گذاشت.

این کتاب اثری سخت خوان است. هر چند زبان بیان شوپنهاور بسیار روان است اما حجم حرف ها و اندرز های نویسنده به قدری زیاد است که به ناچار باید با طمانینه و تامل خوانده شود.

در باب حکمت زندگی حرف خودش را با تقسیم‌بندی موضوع این گونه شروع می‎کند.

آنچه سرنوشت انسان فانی را پی می‎افکند، از سه مشخصه اساسی ناشی می‎شود: درباره آنچه هستیم، درباره آنچه داریم، درباره آنچه می‌نماییم.

شوپنهاور تمام سعادت انسان را در آنچه هستیم می یابد و اعتقاد دارد همه آنچه ما به آن تبدیل خواهیم شد برگرفته از ذات و منیت ماست و عوامل دیگر کمترین تاثیر ممکنه را دارند.

چه در شرایط خوب، چه در مصائب زندگی، مهم این نیست که با چه چیز روبرو می‌شویم، یا بر ما چه می‌گذرد، بلکه چگونه رویدادها را احساس می‌کنیم.

نویسنده با تکیه بر حرف ارسطو که می‎گوید: طبیعت انسان ماندگار است، نه ثروت او.

به همین علت در مواجه با رویدادهای مختلف آنچه مستقل از ماست را به راحتی تحمل می‎کنیم تا آنچه را که خود مسبب آن بودیم. و همین نشان دهنده این است که سرنوشت ممکن است تغییر کند اما تغییر شخصیت ممکن نیست.

شوپنهاور سعی دارد شخصیت فرد را بر پایه خودش بسازد و به او بگوید که باید درون خود را غنی کند.

از طرفی انسانی که از نظر ذهنی غنی باشد و آرامش و فراغت داشته باشد به دنبال زندگی آرام و با قناعت و بدون درگیری می‎گردد و به همین خاطر بعد از آشنایی با هم‌نوعان خود، کم کم به انزوا کشیده می‎شود و تنهایی را انتخاب می‎کند.

شوپهاور می‎گوید: هر چه انسان از لحاظ درونی غنی تر باشد، دیگران را تهی می‎یابد و بسیاری از چیزهایی که افراد عادی را ارضا می کند برای او سطحی و پوچ است.

اولین فصل از کتاب بخشی است که بارها و بارها آن را خوانده ام و امیدوارم تک تک عبارت های آن بخشی از وجودم شود. تکیه کردن بر درون چیزی است که شوپنهاور به خوبی آن را درس میدهد.

فصل بعدی و کوتاه ترین فصل کتاب درباره آنچه داریم حرف می‎زند. در ابتدای این فصل شوپنهاور با تکیه بر فلسفه اپیکور نیاز های انسان را می‎شمرد و تقسیم بندی ‎می‎کند.

انسان نیازمند، مدام به فکر جمع آوری ثروت است چون فکر می‎کند تمام نیاز هایش با ثروت بر طرف می‎شود. در حالی که انسان باید به دارایی اش به چشم حفاظی در برابر بلایی طبیعی بنگرد نه به عنوان وسیله ایی برای مهیا ساختن لذات.

بیشترین بخش کتاب درباره آنچه می‌نماییم است، درباره جایگاه ما در دید دیگران و نظر افراد درباره ما.

شوپنهاور می‎گوید: به علت ضعف خاصی که در سرشت انسان وجود دارد همه ما بدون استثنا برای نظر دیگران در مورد خود، اهمیت بیش از اندازه ایی قائل هستیم. حال آنکه اندک تعمقی نشان می‎دهد، که تصویر ما در ذهن آنان در سعادتمند بودن ما تاثیر ندارد.

با این حال نمی‎توان فهمید که چرا جایگاه فرد در نظر دیگران تا این اندازه برای انسان مهم است. جزئیات رفتار در این باره چیزی است که شوپنهاور توضیح می‎دهد.

نویسنده از شهرت و آبرو حرف می‎زند و می‎گوید:
آبرو از حیثِ عینی، عقیده دیگران در خصوص ارزش ماست و از نظر ذهنی، بیمِ ما از عقیده دیگران است.

هر کس می‌تواند توقع آبرومند بودن داشته باشد. اما توقع شهرت داشتن، منحصر به افراد استثنایی است. زیرا شهرت فقط در اثر دستاوردهای فوق‌العاده حاصل می‌شود. این دستاوردها یا مربوط به اعمال آدمی می‌شود یا به آثار او و بنابراین برای شهرت دو راه باز است. برای دستیابی به اعمال بزرگ به ویژه قلب بزرگ و برای رفتن به راه خلق آثار، ذهنی بزرگ لازم است. هر یک از این دو راه مزایا و مضرات خود را دارند. تفاوت اصلی این است که اعمال گذرا هستند، اما آثار ماندگارند. شریف‌ترین عمل همیشه زمانی کوتاه تاثیرگذار است. اما اثر نبوغ آسا در طول همه اعصار تاثیری ماندگار دارد و انسان‌ها را ارتقا می‌دهد.

دو فصل آخر کتاب با نام های اندرزها و اصول راهنمای عمل و درباره تفاوت‌های سنین گوناگون، باقی مانده حرف های شوپنهاور درباره سعادت را درون خود دارد.

نویسنده اندرز ها را در چهار بخش تقسیم بندی میکند. اندرز های عمومی، اندرز هایی در خصوص رابطه ما با خویش، رابطه ما با دیگران و رابطه ما با زندگی و سرنوشت. و در هر کدام به بررسی آنچه باید باشیم می‎پردازد.

کتاب درباب حکمت زندگی در ۲۷۷ صفحه و به ترجمه محمد مبشری در انشارات نیلوفر به چاپ رسیده و بدون شک یکی از بهترین کتاب هایی است که درباب زندگی باید آن را بارها و بارها مطالعه کرد.

آرتور شوپنهاور این فیلسوف تاریک اندیش می‎پرسد: تفاوت اساسی میان جوانی و پیری این است که در جوانی زندگی را پیش رو داریم و در پیری مرگ را. اما باید پرسید که کدام یک دشوارتر است. و آیا بطور کلی بهتر نیست که آدمی زندگی را پشت سر گذاشته باشد تا اینکه در پیش رو داشته باشد؟

به نظر من اگر در زمان خود به زندگی فکرکرده باشیم مزیت مرگ و زندگی برایمان به یک اندازه خواهد شد.

اشتراک گذاری:
مطالب زیر را حتما بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید